شنبه ،۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ۰۴:۰۲

فهرست مناسبتها با جزئیات

    • ۲۶ اردیبهشت
    • 16 May
    • ١٤ شوال


در چنین روزی در سال 1763 میلادی واکلین یکی از شیمیدانان بر جسته جهان به دنیا آمد . وی توانست در طول عمر خویش دو عنصر کرومیوم و بلیوم را کشف کند .

درچنین روزی در سال 1502 میلادی کشور اسپانیا  هندوراس را به اشغال خویش در آورد .

در چنین روزی در سال 1879 میلادی بر اثر معاهده گاندمارک میان دو کشور روسیه و انگلستان ،  دولت افغان ایجاد گردید .


درچنین روزی در  سال 1898 میلادی بزرگترین  گردباد  جهان در استرالیا به وقوع پیوست . این گرد باد امواج در یا را بیش از پانصد متر به هوابرده بود

در چنین روزی در سال 1948 میلادی نیروهای مصری وارد غزه شدند .

در چنین روزی درسال 1984 میلادی گینه بیسائو صاحب قانون اساسی شد .


در چنین روزی در سال 1989 میلادی میخاییل گورباچف رهبر اتحاد ماهیر شوروی سابق به دیدار یا دنگ شیائو پینگ پرداخت .  گورباچف در جهت تحکیم پایه های ارتباطی دو کشور و پس از سی سال  رسما با دنگ شیائوپینگ در پکن دیدار کرد .


درچنین روزی در  سال 1916 میلادی کشور های  بریتانیا و  فرانسه  کشورهای عربی را میان خود تقسیم کردند . این قرار داد به قرار داد سایکس مشهور شده است .


در چنین روزی در سال 1905 میلادی هربرت ارنست بیتز یکی از نوینسندگان برتر آمریکایی دیده به جهان گشود .« عشق لیدیا » عنوان مهمترین اثر اوست .


در چنین روزی در سال 1918 میلادی خوان رولفو یکی از مشهور ترین نویسندگان مکزیکی متولد شد . «پدرو پلارمو»  عنوان مهمترین اثر اوست .


در چنین روزی در سال 1944 میلادی جرج اید یکی از مشهورترین نویسندگان آمریکایی در گذشت . وی علاوه بر نگارش رمان به نویسندگی در حوزه نمایشنامه نیز علاقه داشت . او در هفتاد و هشت سالگی در گذشت .


درچنین روزی در  سال 1830 میلادی ،  ژان باتیست فوریه ریاضیدان و فیزیکدان فرانسوی در گذشت . وی به هنگام مرگ شصت و دو سال داشت .  نظریه ریاضی هدایت حرارت عنوان مهمترین اثر این دانشمند است .

در چنین روزی در سال 1606 میلادی دو هزار تن از خارجیان حاضر در کشور روسیه به طرز فجیعی به قتل رسیدند .

درچنین روزی در سال1322هجری قمری  عمان سامانی از شاعران و عرفای  دوره قاجاریه  چشم از جهان فرو بست . عمان سامانی  بیشتر به خاطرمثنوی بلند و غنی خود با نام گنجینه الاسرار معروف است .وی در این مثنوی  به تفسیر عرفانی  وقایع عاشورا در کربلا پرداخته است . او  دیوانی نیز از خود به جای نهاده است که در آن قصائد، غزلیات و قطعات وی موجود است .
شعری را از  گنجینه الاسرار عمان سامانی با هم می خوانیم :
کیست این پنهان مرا در جان و تن
کز زبان من همی گوید سخن؟

این که گوید از لب من راز کیست
بنگرید این صاحب آواز کیست؟

در من اینسان خود نمایی می کند
ادعای آشنــــــــــــــایی من کند

کیست این گویا و شنوا در تنم ؟
باورم یا رب نیاید کاین منــــــم

متصلتر با همه دوری به من
از نگه با چشم و از لب با سخن

خوش پریشان با منش گفتارهاست
در پریشان گوییش اسرارهاست

گوید او چون شاهدی صاحبجمال
حسن خود بیند بسر حد کمال

از برای خود نمایی صبح و شام
سر برآرد گه ز روزن گه ز بــــــام

با خدنگ غمزه صید دل کند
دید هر جا طایری بسمل کند

گردنی هر جا درآرد در کمند
تا نگوید کس اسیرانش کمند

لاجرم آن شاهد بالا و پست
با کمال دلربایی در الــــــــــست

جلوه اش گرمی بازاری نداشت
یوسف حسنش خریداری نداشت

غمزه اش را قابل تیری نبود
لایق پیکانش نخجیری نبود

عشوه اش هرجا کمند انداز گشت
گردنی لایق نیامد باز گشت

ماسوی آیینه آن رو شــدنــد
مظهر آن طلعت دلجو شدند

پس جمال خویش در آیینه دید
روی زیبا دید و عشق آمد پدید

مدتی آن عشق بی نام و نشان
بد معلق در فضای بیکران

دلنشین خویش ماوایی نداشت
تا درو منزل کند جایی نداشت

بهر منزل بیقراری ساز کرد
طالبان خویش را آواز کرد

چونکه یکسر طالبانرا جمع ساخت
جمله را پروانه خود را شمع ساخت

جلوه ای کرد از یمین و از یسار
دوزخی و جنتی کرد آشکار

جنتی خاطر نواز و دلفروز
دوزخی دشمن گداز و غیر سوز

پرده ای کاندر برابر داشتند
وقت آمد پرده را برداشتند

ساقیی با ساغری چون آفتاب
آمد و عشق اندر آن ساغر شراب

پس ندا داد او نه پنهان بر ملا
کالصلا ای باده خواران الصلا

همچو این می خوشگوار و صاف نیست
ترک این می گفتن از انصاف نیست

حبذا زین می که هر کس مست اوست
خلقت اشیا مقام پست اوست

هر که این می خورد جهل از کف بهشت
گام اول پای کوبد در بهشت

جمله ذرات از جا خــــاستند
ساغر می را ز ساقی خواستند

بار دیگر آمد از ساقی صدا
طالب آن جام را بر زد صدا

ایکه از جان طالب این باده یی
بهر آشامیدنش آماده یی

گرچه این می را دو صد مستی بود
نیست را سرمایه هستی بود

از خمار آن حذر کن کاین خمار
از سر مستان برون آرد دمار

درد و رنج و غصه را آماده شو
بعد از آن آماده این باده شو

این نه جام عشرت این جام ولاست
درد او دردست و صاف او بلاست

بر هوای او نفس هر کس کشید
یکقدم نارفته پا را پس کشید

سرکشید اول به دعوی آسمان
کاین سعادت را بخود بردی گمان

ذره یی شد زآن سعادت کامیاب
زآن بتابید از ضمیرش آفتاب

جرعه یی هم ریخت زآن ساغر بخاک
زآن سبب شد مدفن تن های پاک

تر شد آن یک را لب این یک را گلو
وز گلوی کس نرفت آن می فرو

فرقه ی دیگر به بو قانع شدند
فرقه یی از خوردنش مانع شدند

بود آن می از تغیر در خروش
در دل ساغر چو می در خم بجوش

چون موافق با لب همدم نشد
آنهمه خوردند و اصلا کم نشد